×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

زندگی

خدایاخیلی دوستت دارم

دسته گل

دسته گل

پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود. دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پله‏های اتوبوس پایین می رفت و وارد قبرستان کوچک شهر می شد!

گل

سه شنبه 8 شهریور 1390 - 9:19:48 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://solale.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 25 شهریور 1390   3:27:32 PM

بسیار زیبا بود دوست داشتن شامل مرور زمان نخواهد بود

http://danest.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 24 شهریور 1390   1:22:33 AM

 واي چقدر جالب و خواندني 

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 12 شهریور 1390   7:45:35 AM

سلام سجاد جان

اگه زنش زنده بود جرات داشت گل بده به دختره بعدشم بره به زنش بگه که این کارو کرده؟

http://freemason.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 12 شهریور 1390   1:08:14 AM

che Ghamnak Amma Jaleb

آخرین مطالب


کجاست؟


گم شدم


ندیده ای مرا؟


به ساعت نگاه میکنم


دیگه باورم شده ندارمت


اگه من عاشق دیوار بودم


تنهایی


ماه عسل_فرزادفرزین


گل من


خسته ام


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

88756 بازدید

28 بازدید امروز

51 بازدید دیروز

1238 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements